part 2
سلام خانم جیسون
این رو گفتم و با عجله پریدم داخل کتابخونه
صدای جوابش و غرغراش بین نفس نفس زدنام و فضای ساکت بین کتاب ها و قفسه های چوبی بلند تقریبا گم شده بود
بین قفسه ها چرخی زدم و اوه خدای من ....
دقیقا همین جا بود ، خوشحالم کسی قبلا برش نداشته . حاضرم قسم بخورم به شکل اغراق آمیزی برق چشمام اگه فلش میزد از دوربین های عکاسی قدیمی بیشتر فضا رو روشن میکرد
زیباترین کتبی بود که به چشم میدیدم ؛ طرح های برجسته طلاکوب و جلد های سخت و صفحه های زرد رنگ که قدمت کتاب رو تو چشم میزد
با یه حرکت کتابخونه قدیمی و کوچکی که بین قفسه ها به زور ۲ نفر میتونستن جا بگیرن رو دور زدم و برگشتم سمت میز متصدی ، کتاب ها رو رو میز گذاشتم
خانم جیسون پیر زنی کتابدار بود و باید بگم به لطف دیرکرد در باز پس دادن کتاب ها حسابی ازم شاکی بود
اما من ؟ پر رو تر از این حرفا بودم .
افسوسش رو نگاهش از پشت عینک گرد و فلزی طلایی میتونستم ببینم . حتی با چین و چروک های دور چشم و صورتش باز هم خانم زیبایی بود. و البته مهربون ، چون هر کسی جای ایشون بود حاضر نمیشد بهم کتاب امانت بده . کت و دامن سرمه ای رنگش خیلی به تنش نشسته بود ، باید بگم به خودم افتخار میکردم که لباسایی که طراحی میکنم انقدر طرفدار دارن .
این رو گفتم و با عجله پریدم داخل کتابخونه
صدای جوابش و غرغراش بین نفس نفس زدنام و فضای ساکت بین کتاب ها و قفسه های چوبی بلند تقریبا گم شده بود
بین قفسه ها چرخی زدم و اوه خدای من ....
دقیقا همین جا بود ، خوشحالم کسی قبلا برش نداشته . حاضرم قسم بخورم به شکل اغراق آمیزی برق چشمام اگه فلش میزد از دوربین های عکاسی قدیمی بیشتر فضا رو روشن میکرد
زیباترین کتبی بود که به چشم میدیدم ؛ طرح های برجسته طلاکوب و جلد های سخت و صفحه های زرد رنگ که قدمت کتاب رو تو چشم میزد
با یه حرکت کتابخونه قدیمی و کوچکی که بین قفسه ها به زور ۲ نفر میتونستن جا بگیرن رو دور زدم و برگشتم سمت میز متصدی ، کتاب ها رو رو میز گذاشتم
خانم جیسون پیر زنی کتابدار بود و باید بگم به لطف دیرکرد در باز پس دادن کتاب ها حسابی ازم شاکی بود
اما من ؟ پر رو تر از این حرفا بودم .
افسوسش رو نگاهش از پشت عینک گرد و فلزی طلایی میتونستم ببینم . حتی با چین و چروک های دور چشم و صورتش باز هم خانم زیبایی بود. و البته مهربون ، چون هر کسی جای ایشون بود حاضر نمیشد بهم کتاب امانت بده . کت و دامن سرمه ای رنگش خیلی به تنش نشسته بود ، باید بگم به خودم افتخار میکردم که لباسایی که طراحی میکنم انقدر طرفدار دارن .
- ۲۱۰
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط